پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

آقا پندار کبیر

قدم برداشتنت مبارک

پسرم چند روزی میشد که خیلی با احتیاط بلند می شدی و 1 یا 2 قدم بر میداشتی اما زود می ترسیدی مینشستی. من هم که دیگه طاقتم برای دیدن راه رفتنت تموم شده بود خیلی ناراحت می شدم.. اما این چند روز جدید قدم برداشتنات محکمتر و بیشتر شده و من کلی خوشحالم. احساس می کنم خودت هم ذوق میکنی وقتی می بینی روی پاهات داری راه می ری. به من نگاه می کنی و راه میری که خوشحالی من رو ببینی. الهی من فدای مهربونیات بشم.  قدم های کوچولوت مبارکت باشه پسر نازم 
29 فروردين 1392

عید

پسرم عید امسال هم مثل پارسال کسل کننده و بدون هیچ برنامه ای گذشت. فقط 3 روز من و تو و بابا و مامانی نسرین و باباجی رفتیم شمال و زودی برگشتیم. بعدش هم همش خونه بودیم و 3-4 جا عید دیدنی رفتیم و تو هم عیدی می گرفتی از همه. خداروشکر نه سرما خوردی و نه مریض شدی. 13 به در هم با مامانی نسرین اینا و خاله سحر اینا رفتیم پارک دم خونمون و به تو که می دونم خیلی خوش گذشت چون حسابی روی چمنا بازی کردی.  راستی عکست هم توی سایت آتلیه سها برای مسابقه گذاشتند. خدا کنه خوب رای بیاری...  تازگیها می ایستی و یکی دو قدم هم اگه حال داشته باشی راه  میری. خیلی دوست دارم زودتر راه بیفتی. نترس مامانی راه برو...  ...
18 فروردين 1392

دومین عید باستانی تو

پسر قشنگم با 1 روز تاخیر عید رو بهت تبریک میگم. از خدا میخوام که هر سالم رو با تو بهترین روزهای زندگیم رو داشته باشم. از خدا میخوام هر سال برای من و تو و بابا بهتر از سال قبل باشه. دلم میخواد هر سال سر سفره ی 7 سین کنار هم باشیم. هر سه نفر باهم. دوستت دارم ...
1 فروردين 1392
1